کتاب و اندیشه

ایران کنترا: آنچه ریگان می‌دانست

در پایان نوامبر۱۹۸۶، دوست قدیمی‌ام، دیوید ابشایر، مرا همان‌طور که از زمان ورودم به دیوان هر سال انجام داده بود، به شام شکرگزاری در خانه‌اش دعوت کرد. دیوید تا آن زمان به‌عنوان سفیر آمریکا در ناتو منصوب شده بود. بنابراین شام در محل اقامت رسمی او، ترامن هال نزدیک بروکسل برگزار شد. شام امسال خاص بود؛ زیرا به نوعی شام خداحافظی محسوب می‌شد. دیوید تا آن زمان استعفای خود را به‌عنوان سفیر از ژانویه آینده اعلام کرده بود و قصد داشت به مرکز مطالعات استراتژیک و بین‌المللی (CSIS)، اندیشکده‌ای که سال‌ها پیش با ادمیرال آرلی بورک به کمک یکدیگر ‌بنیان‌گذاری کرده بودند، بازگردد. موضوع دیگری که بسیار مورد بحث قرار گرفت -و این تعجب‌آور نبود- سیاست بود. حدود سه‌هفته پیش از آن، مجله لبنانی به نام الشراع گزارش داده بود که ایالات متحده به ازای آزادی گروگان‌های آمریکایی که توسط حزب‌الله در لبنان نگهداری می‌شدند، سلاح به ایران فروخته است. به نظر می‌رسید این اطلاعات توسط تندروها در تهران که مانند کاشانی خواهان هیچ تماسی بین ایران و ایالات متحده نبودند، افشا شده باشد. داستان به زودی توسط سخنگوی مجلس علنا تایید شد.

مطابق با موضع سخت‌گیرانه خود در امور خارجی، دولت ریگان از همان ابتدا سیاست صفر همکاری با تروریست‌ها یا حامیان دولتی آنها [به زعم خود آنها] را اعلام کرده بود. انتظار می‌رفت دوستانش نیز همین کار را انجام دهند: وزارت امور خارجه برنامه‌ای به نام «عملیات استانچ» را ایجاد کرد تا اطمینان حاصل کند که هیچ متحد آمریکایی به ایران سلاح نفروشد. با این حال، همین دولت ریگان صدها موشک ضد تانک و زمین به هوا به ایران فروخت، به ظاهر در ازای آزادی گروگان‌ها. سناتور جمهوری‌خواه کانزاس، باب دال -که به بازسازی برند شهرت نداشت- به‌صورت علنی این ترتیب را به‌عنوان پاداش دادن به تروریسم محکوم کرد. ریگان در تاریخ ۱۳نوامبر در یک سخنرانی از دولت خود دفاع کرد و در تاریخ ۱۹نوامبر نیز یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد. به‌دلیل اطلاع‌رسانی‌های نامناسب توسط کارکنان ریگان، هر دو رویداد حاوی اطلاعات نادرست بودند. نظرسنجی نشان داد که فقط ۱۴درصد از آمریکایی‌ها به ریگان اعتماد داشتند که این مساله برای رئیس‌جمهوری که به‌عنوان «ارتباط‌گر بزرگ» شناخته می‌شد، یک شکست بزرگ در زمینه روابط عمومی بود. کاخ سفید فکر می‌کرد که داستان بدتر از این نمی‌شود؛ اما بدتر شد. دادستان کل آمریکا، ادوین میس، تحقیقاتی انجام داد و در سه‌شنبه قبل از روز شکرگزاری اعلام کرد که بر اساس بررسی‌های او از پرونده‌های کاخ سفید، قیمت محموله‌های تسلیحاتی بعدی به‌صورت صوری افزایش یافته و سودهای حاصل از آن به گروه مقاومت نیکاراگوئه‌ای، کنتراها، منتقل شده است. پس از شکست نظامی در نیکاراگوئه -همان شکستی که منجر به تشکیل پرونده ICJ شد که در آن ایالات متحده دادگاه را ترک کرد- کنگره به‌طور خاص از دولت خواسته بود که از کنتراها حمایت نکند. چنین «جرایم سنگینی» می‌توانستند برای استیضاح ریگان کافی باشند؛ البته اگر می‌توانستند این اتهامات را به رئیس‌جمهور نسبت دهند. در طول ماه‌ها و سال‌های آینده، چهار کمیته مجزای کنگره به همراه یک مشاور مستقل و یک گروه سه‌نفره به نام کمیسیون تاور که توسط خود رئیس‌جمهور تشکیل شده بود، این رسوایی را بررسی کردند. «این موقعیتی عالی برای وکلای دفاع کیفری خواهد بود» من با شور و هیجان در حین صرف نوشیدنی‌های قبل از شام به دیو و سفیرانمان در بلژیک و جامعه اروپایی گفتم. با اشاره به روند کیفری… ناگهان توجه‌شان جلب شد. «آه؟ فکر می‌کنید واقعا چیزی در کار است؟» «شوخی می‌کنید؟» پاسخ دادم. «کل کانون وکلای دفاع کیفری در واشنگتن منتظر این فرصت است. شرکای ویلیامز و کانولی قطعا و همین‌طور برای بسیاری از همکارانشان.» دیو و من هم استخدام می‌شدیم؛ گرچه در نقشی کاملا غیرمنتظره.

آنچه رئیس جمهوری میدانست (و آنچه نمیدانست)

صبح زود در شب کریسمس که چهارشنبه بود، تلفن من در لاهه زنگ خورد. یک کاپیتان نیروی دریایی آمریکا از سفارت آمریکا در ناتو در بروکسل تماس گرفت. «لطفا برای صحبت با سفیر ابشایر منتظر بمانید.» پیش از اینکه مغزم فرصتی برای تعجب پیدا کند که چرا چنین دعوت رسمی‌ای در این ساعت زود صورت گرفته است، دیوید خط را برداشت. او به من گفت که تماسی از دان ریگان(برادر رئیس‌جمهور)، رئیس دفتر کاخ سفید دریافت کرده است. دولت می‌خواست دیوید را به‌عنوان مشاور ویژه رئیس‌جمهور در زمینه‌های سیاسی رسوایی ایران-کنترا منصوب کند، با تکیه بر سال‌ها تجربه‌اش در عبور از پیچیدگی‌های کاپیتول هیل گفتم «تبریک می‌گم» سپس «چه جوابی دادی؟»

«تمایل دارم بگویم که این کار را انجام می‌دهم» دیوید ادامه داد «به شرطی که بیشتر از سه ماه نباشد. من قبلا بیش از حد از مرکز دور بوده‌ام»؛ اشاره‌ای به CSIS، اندیشکده‌اش در واشنگتن. او گفت که چند شرط دیگر هم دارد: داشتن رتبه کابینه تا اهمیت نقش او مشخص شود؛ دسترسی مستقیم و بدون مانع به رئیس‌جمهور؛ و من به‌عنوان معاون او؛ اگر موافقت کنم. برایم روشن شد که علاوه بر تخصص حقوقی‌ام -نه تنها به‌خاطر تهدید روند کیفری- او می‌خواست مرا به‌عنوان کسی که به او اعتماد دارد و بخشی از کارکنان فعلی کاخ سفید نیست، در کنار خود داشته باشد. طرح دیوید این بود که او کار را برای سه‌ماه انجام دهد و سپس من جای او را بگیرم و اگر لازم باشد، برای سه‌ماه دیگر به انجام آن ادامه دهم تا کار به پایان برسد. چیزی که گفته نشد -اما ما هر دو به خوبی می‌دانستیم- این بود که اگر تا آن زمان اوضاع بهبود نیافته باشد، دوره ریاست‌جمهوری ریگان به هر حال تمام خواهد شد. البته خوشحال شدم؛ اما نیاز داشتم تا درباره آن فکر کنم. به‌ویژه، در مقررات دیوان هیچ بند خودکاری وجود نداشت که به من اجازه دهد با این همه سرعت مرخصی بگیرم و هنگام بازگشت انتظار داشته باشم که همچنان شغلم را داشته باشم. واضح بود که فقط چند ساعت فرصت داشتم تا تصمیم بگیرم؛ کاخ سفید، طبیعتا انتظار داشت که ما دیروز آنجا باشیم. اولین تماس من با نامزدم، کارمن بود که به زودی به‌عنوان همسر دومم انتخاب می‌شد، ازدواج من با اودا، مادر دو فرزندم، چند ماه قبل از پذیرش موقعیتم در لاهه به پایان رسیده بود. ما در یک کافه روبه‌روی ساختمان سفارت آمریکا یکدیگر را ملاقات کردیم. کارمن به‌عنوان دست راست چهار سفیر پیاپی آمریکا در هلند خدمت کرده بود، از جمله آخرین سفیر فعلی؛ لذا مشورت با او برای تصمیم‌گیری من حیاتی بود.

باید بگویم که من از طرفداران بزرگ ریگان نبودم. هرچند یک جمهوری‌خواه بودم، او از جناح مخالف حزب ما بود و من در سال۱۹۷۶ تلاش کردم تا از کاندیداتوری او جلوگیری کنم. ما در چندین مورد مهم با هم اختلاف نظر داشتیم. برای مثال، من فکر می‌کردم سیاست مالیاتی‌اش که به ثروتمندان امتیاز می‌داد تا امیدوار باشیم آنها شغلی برای بقیه ما ایجاد کنند، به درستی توسط جورج اچ.دبلیو.بوش به‌عنوان «اقتصاد شعبده‌بازی» مورد انتقاد قرار گرفته بود. اما مسائل مهم‌تری در کار بود. نزدیک به شروع سال۱۹۸۷ بود و کشور ما از زمان دوایت آیزنهاور، حدود ۳۰سال پیش، ریاست‌جمهوری دو دوره‌ای کامل را ندیده بود. کندی ترور شده بود؛ جانسون به‌دلیل باتلاق ویتنام از تلاش برای انتخاب مجدد صرف نظر کرده بود؛ نیکسون با شرمساری استعفا داده بود و فورد و کارتر در صندوق‌های رای شکست خورده بودند. اگر ریگان به‌خاطر این مسائل استیضاح می‌شد، ما حداقل دهه دیگری بدون داشتن یک ریاست‌جمهوری موفق دو دوره‌ای درپیش داشتیم. به‌خاطر ثبات سیاسی، من احساس می‌کردم که مهم است نشان دهیم این کار امکان‌پذیر است. وقتی همه اینها را برای کارمن توضیح دادم، او بسیار هیجان‌زده شد و گفت که باید این کار را انجام دهم، دقیقا به دلایلی که من بیان کردم، حتی اگر به معنای از دست دادن منصبم در دادگاه باشد. به محض اینکه به خانه رسیدم، باز هم با دیوید تماس گرفتم و به او گفتم که من در این کار حضور دارم.

دو روز بعد، در ۲۶ دسامبر، رئیس‌جمهور مستقیما با ابشایر تماس گرفت تا از او برای پذیرش نقش تشکر کند. ریگان به دیوید اطلاع داد که قصد دارد مانعی را که از افشای شواهد جلوگیری می‌کند، بردارد؛ حتی اگر این مدارک خجالت‌آور باشند. به این ترتیب، او اجازه خواهد داد که همه شواهد آشکار شوند و اجازه می‌داد تا تمام شواهد بیرون بیایند؛ در واقع، اطمینان از این موضوع بخش مهمی از نقش دیوید و من بود. وقتی دیوید این موضوع را به من گفت، فهمیدم که تصمیم درستی گرفته‌ام: نه دیوید و نه من قصد دخالت در پوشاندن حقایق را نداشتیم و به نظر می‌رسید که رئیس‌جمهور هم قصد انجام چنین کاری را نداشت. دیوید و من پیش از پذیرش نقش‌های پیشنهادی‌مان، به این نتیجه رسیدیم که به نظر ما، ریگان قادر به انجام هیچ کار مجرمانه‌ای نبود؛ حتی نزدیک به آن هم نبود.

در همین حین، من مقررات دیوان را بررسی کردم و متوجه شدم که هرچند ممکن است به‌خاطر عدم انجام وظایفم اخراج شوم، اما رئیس دیوان می‌تواند پس از مشورت با دیگر قضات، اگر تشخیص دهد که غیبت من به‌دلیل «بیماری موقت یا دیگر شرایطی که انتظار می‌رود مدت کوتاهی طول بکشد، به من مرخصی بدهد.» رئیس دیوان، بوکستیگل که قطعا اهمیت موضوعی را که برای آن به کاخ سفید دعوت شده بودم درک می‌کرد، خیلی خوشحال میشد اگر بتواند در این زمینه کمک کند.

نماینده ایالات متحده در دیوان و روسای او در وزارت امور خارجه از این ایده چندان هیجان‌زده نبودند؛ زیرا آن را بر هم زننده کار دیوان می‌دیدند که البته این‌طور بود. اما من احساس می‌کردم که این ماموریت مهم‌تر است و در هر صورت، کار زیادی از دست آنها برنمی‌آمد؛ چراکه من مستقیما برای رئیس‌جمهور ایالات متحده کار می‌کردم.

دان ریگان، رئیس دفتر کاخ سفید نیز با انتصاب من مخالفت کرد؛ زیرا از ایده  (طبق تصور خودش) «آبشایر که وکیل خودش را می‌آورد» به جای اینکه به وکیل کاخ سفید تکیه کند که البته تابعی از ریگان بود، خوشش نمی‌آمد. اما دیوید (خدا را شکر) پافشاری کرد و در اوایل ژانویه به همراه مادر بیوه‌ام که در تعطیلات در لاهه با ما بود، به ایالات متحده پرواز کردم. این آغاز یک ماجراجویی هیجان‌انگیز بود.

یک استقبال سرد

روز به روز، روزنامه‌ها جزئیات رنگارنگ ماجرای ایران-کنترا را بازگو می‌کردند. یک سرمقاله در وال‌استریت ژورنال به شوخی خواستار انتصاب دائمی دیوید به‌عنوان «وزیر رسوایی» شد. حتی پیش از ورود ما، ایوانز و نوواک از واشنگتن‌پست ریاست‌جمهوری ریگان را به‌دلیل «از دست دادن اعتماد به رئیس‌جمهور» در میان پایگاه رای‌دهندگانش «مرده» و «دفن‌شده» اعلام کرده بودند. گویی برای تاکید بر وضعیت بحرانی که ریگان در آن بود، واشنگتن تحت پوشش برف سنگینی قرار گرفته بود که باعث شد ما مجبور شویم با وسایل نقلیه چهارچرخ در سطح شهر جابه‌جا شویم. ابتدا، من در خانه خواهرم در بتسدا، مریلند در حومه شمالی واشنگتن دی‌سی اقامت کردم. با این حال، پس از مدتی، خواهرم مودبانه و از طریق وکیل مادرمان، از من خواست تا محل اقامت جدیدی پیدا کنم. بچه‌های خواهرم دانشجو بودند. او از آرامش لذت می‌برد و از اینکه من ساعت ۵صبح بیدار می‌شدم و در آشپزخانه سر و صدا می‌کردم، خوشحال نبود. بنابراین، دیوید برای من اتاقی در باشگاه دانشگاه، چند بلوک بالاتر از کاخ سفید، ترتیب داد.

برای تیم ما، ابشایر دفاتری را انتخاب کرد که در بخش غربی نبود، بلکه در ساختمان اجرایی قدیمی در طرف دیگر مجموعه قرار داشت. این تصمیم عمدی بود تا از دیده شدن به‌عنوان ابزار دیگری برای دان ریگان که قدرتش در دولت به حدی بود که با خوشحالی آشکار خود به‌عنوان «نخست‌وزیر» آمریکا توصیف شده بود، جلوگیری شود. طبق انتظار، رسانه‌ها به جای این، ما را به خاطر اینکه به خود اجازه داده بودیم که برکنار شویم، مورد انتقاد قرار دادند؛ به «سیبری» تبعید شده -همان‌طور که یک منبع ناشناس بیان کرده بود- گاهی اوقات، نمی‌توانید برنده شوید. کار سختی پیش روی ما بود؛ درحالی‌که دادستان مستقل ۱۵دادستان و تا ۲۰مامور اف‌بی‌آی را در اختیار داشت، ما تنها پنج نفر بودیم. خبرنگاران مدام از ما می‌پرسیدند، «چرا رئیس‌جمهور فقط حقیقت را نمی‌گوید؟» که جواب صادقانه به آن این بود، «چون او نمی‌داند!» مشاور امنیت ملی، جان پویندکستر و عضو کارکنانش، الیور نورث، عملیات پاره کردن اسنادی را هماهنگ کرده بودند که به قدری جامع بود که هیچ‌کس در کاخ سفید نمی‌توانست به ما بگوید واقعا چه اتفاقی افتاده است. ما می‌توانستیم هر فردی را در شهر احضار کنیم و باز هم به حقیقت دست پیدا نکنیم.

خود ابشایر بهترین توصیف را کرد: واقعیت به همین سادگی است؛ کارکنان کاخ سفید حقیقت را نمی‌دانستند. این موضوع مانند آمار اقتصاد شوروی از سوی کرملین بود؛ دروغ‌ها در کاخ سفید به حدی زیاد شده بود که هیچ‌کس نمی‌توانست حقیقت را بداند. پاره کردن بیش از حد اسناد و جعل آنها زیاده‌روی بوده است. واقعا، اوضاع آشفته‌ای بود و ما همه روی زمین سست ایستاده بودیم. تنها رویکرد ممکن این بود که آرشیوها را خالی کنیم، همه چیز را بیرون بیاوریم و در همین حال با نهایت احترام به رئیس‌جمهور بگوییم که ساکت باشد. به یک خبرنگار نیویورک‌تایمز گفتم: «بدترین کاری که کاخ سفید می‌تواند انجام دهد، این است که کسی اینجا خود را به‌عنوان قاضی و هیات منصفه در این موضوع جا بزند و به صورت قطعی اعلام کند که حقیقت چیست.»

منبع: کتاب در دست انتشار

«قضاوت درباره ایران»، نوشته قاضی چارلز براور

ترجمه دکتر حمید قنبری

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا