رابرت بلای، پیامرسان حافظ و مولوی درگذشت
جین لویسون، پژوهشگر | رابرت بلای (۲۳ دسامبر ۱۹۲۶ – ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱)، شاعر آمریکایی که در سه دهه پایانی زندگیش بشدت تحت تاثیر اشعار حافظ و مولوی، چه در افکار و چه در اشعار قرار گرفته بود، هفته گذشته در خانهاش در مینسوتا درگذشت. برخی از کتابهای او مثل مردِ مرد (Iron John)، اسرار سایه (A little book on the human shadow) و همچنین ترجمه سی غزل حافظ با همکاری لئونارد لویسون به فارسی منتشر شده است. همچنین یک ویژهنامه در باره زندگی و آثار او در تهران توسط دوماهنامه شوکران به چاپ رسیده است. رابرت بلای در سال ۲۰۰۶ میلادی به همراه کلمن بارکس، شاعر دیگر آمریکایی، سفری به ایران داشت و از تهران، اصفهان و شیراز دیدن کرد. هر دو شاعر در این سفر از دانشگاه تهران دکترای افتخاری دریافت کردند.
رابرت بلای اغلب یا به عنوان یک “شاعر ضدجنگ” شهرت دارد یا بعنوان نویسنده کتاب “مردِ مرد” و ابداعکننده “جنبش مردان” که هر دو مضمونی در مورد مرد بودن دارند، به همین دلیل بلای گاه مورد انتقاد قرار گرفته و کارها ، فعالیتهای او به اشتباه بعنوان یک حرکت ضد زن برداشت میشوند در حالیکه گویی شاعر در این آثارش در واقع سعی داشته آنچیزی را بیان کند که از جامعه انتظار می رود: مردان باید مانند آهن قوی باشند، تابع احساسات خود نشوند و نسبت به عیوب خود بیاعتنا نباشند. هدف بلای پیش از هر چیز تشویق مردان به اعتراف در مورد احساسات و رویارویی با عیوب شخصیشان بوده است.
اما سهم بلای در ادبیات آمریکا و جهان بسیار بیشتر ازاینهاست. او با ترجمه اشعاری از بهترین شاعران اسپانیایی، آلمانی، سوئدی، نروژی، روسی، هندی، اردو و فارسی زبان، شعر جهان را به خوانندگان آمریکایی و انگلیسیزبان بخوبی معرفی کرده است.
باوجود انبوه آثار رابرت بلای اکثرا سهم او در آگاه ساختن خوانندگان انگلیسی زبان از زیبایی، عمق و حکمت شعر عرفانی فارسی نادیده گرفته میشود. بلای در اواسط دهه ۱۹۷۰ با ترجمه رینولد نیکلسون از مثنوی مولوی آشنا شد و خیلی زود تحت تأثیر نبوغ مولانا در استفاده از داستانهای شاعرانه برای راهنمایی و روشنگری خوانندگان و مریدان قرار گرفت. او از دوست شاعرش کلمن بارکس خواست که شعر مولانا را از قید و بند ترجمههای ویکتوریایی دقیق اما تحتاللفظی نیکلسون رهایی بخشد. بلای گفته بود که او بارکس را به این دلیل انتخاب کرده که او شاعری با استعداد در داستان سرایی بود و این هنر او برای معرفی مولانا به خوانندگان انگلیسی زبان لازم بود. بعد از انتشار ترجمه و تفسیر اشعار مولوی توسط بارکس و بلای بود که مولوی به پرفروشترین نویسنده سال در ایالات متحده تبدیل شد، با وجودیکه بارکس و بلای هیچکدام متخصص زبان فارسی نبودند.
بلای در سال ۱۹۸۷ برای اولین بار در کنسرت استاد برجسته آواز ایرانی محمدرضا شجریان در لندن شرکت کرد. استفاده شجریان از تارهای صوتیاش برای بیان و تفسیر شعر مولانا و حافظ با هنر تحریر توجه او را چنان برانگیخت که روز بعد از کنسرت به یک کتابفروشی ایرانی رفت و تا آنجا که می توانست نوار کاست آواز سنتی ایرانی خرید. بعدا او به آواز غزلیات مولانا توسط شهرام ناظری علاقه ویژهای پیدا کرد و چنان تحت تأثیر قرار گرفت که قصیدهای برای آواز شهرام ناظری نوشت.
در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی این شاعر آمریکایی از طریق کنفرانسهای علمی که در لندن و واشنگتن برگزار شده بود با اشعار عطار و حافظ آشنا شد. او نه تنها در محتوا، مضمونهای شاعرانه و معانی ژرف ابیات این شاعران بزرگ غرق شد، بلکه شیوه استفاده صوفیان ایرانی از خواندن اشعار حافظ و عطار در مراسم شان او را در شگفتی فرو برد. بعد از مدت کوتاهی رابرت بلای با دکتر لئونارد لویسون، شاعر، و استاد زبان فارسی در دانشگاه اگزتر انگلستان -که در سال ۲۰۱۸ میلادی درگذشت- کار مشترکی برای ترجمه غزلیات حافظ به انگلیسی آغاز کرد. این دو شاعر آمریکایی سرانجام در سال ۲۰۰۸ پس از ۱۴ سال کوشش و بررسی دقیق، ترجمه سی غزل حافظ خود را در کتابی به نام «Angels Knocking on the Tavern Door» منتشر کردند. این اثر چهار سال بعد در یک نسخه دو زبانه با عنوان “دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند” در تهران منتشر شد.
آشنایی با شعر حافظ و تاثیر عمیقی که آن ابیات بر رابرت بلای گذاشت باعث شد که او خود اشعاری به انگلیسی در قالب غزل بسراید و یک سبک جدید شعر در زبان انگلیسی ابداع کند. دو مجموعه غزل “شبی که ابراهیم برای ستارهها خواند” (The Night Abraham Called to the Stars-۲۰۰۱) و “سزای من هزار سال شادی بود” (My Sentence Was a Thousand Years of Joy- ۲۰۰۵) حاصل این شیفتگی و دلدادگی است. بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ عرفان ایرانی بر افکار و فرم کارهای بلای تأثیری عمیق داشت.
رابرت بلای شیفته و عاشق زیبایی بود. حتی یک تابلوی نقاشی زیبا میتوانست اشک را در چشمانش جاری کند. شعر برای این شاعر مثل هوای تازه بود که نفس میکشید و خونی گرم که در رگهایش جاری میشد تا دنیای تخیلاتش سرسبز و با طراوت بماند. به یاد دارم در واپسین سالهای عمر رابرت، زمانی که او آرام آرام از خودِ خود کناره گرفته و کمتر در گفت و گوها شرکت میکرد، من و همسرم لئونارد به دیدار او رفتیم. زمانیکه لئونارد از او درباره شعری که سروده بود پرسید، رابرت دوباره مثل همیشه با شور و شوق حاضرجواب شد و وقتی لئونارد شروع به خواندن شعری از یکی از شاعران مورد علاقه خود کرد، رابرت به وجد آمد و آن شعر را همراه با او خواند.